کماکان پی آن حادثه نادره!*

ساخت وبلاگ

امروز اون باریستایی که از شدت سخت پیدا شدنش به نیمه گمشده رئیسم تبدیل شده بود از صبح اومد و مشغول شد. حالا دیگه کل سالن رو بوی قهوه بر میداره (من بیچاره نَفسوک کم با بوی کباب رستوران نزدیکمون شکنجه می‌شدم بوهای جدید هم اضافه شد!)

پرسید یکی میخواین؟ مودبانه رد کردم و نگفتم که با مصرفش چقدر وحشی می‌شم. ولی خب اون تعارف حساب کرد و یکم بعد بی‌هیچ حرفی یه فنجون بزرگ لته به ضمیمه آرت یاوانایی گذاشت سر میزم! 

تشکر کردم و به منظره روبه‌روم خیره شدم. قهوه با پس زمینه قفسه‌های کیپ تا کیپ کتاب! یه کتاب هم کنار دستم از یکی نشرهای محبوبم و خودم که تا خرتناقم تو رویاهای نوجونیم احاطه شدم البته با شکلی کاملا متفاوت! نتونستم به وسوسه غلبه کنم و چند تا عکس گرفتم.

راستش برای یه لحظه بی‌خیال قانون "خوشبخت باش و نذار کسی بفهمه" شدم و خواستم یه جایی به اشتراک بذارم؛ با کپشن «محل کار تراز!» اما خیلی زود نظرم برگشت.

جوابش هم خیلی ساده است: با وجود تمام این حرفا، از این قضیه احساس خوشبختی نمی‌کنم!

من فکر می‌کردم تو این موقعیت قاعدتا باید کیفم کوک باشه اما فقط رضایت معمولی نصیبم شد! 

تا این جا در این حد جلو هستم که می‌دونم این اونی نیست که بهم حس زنده بودن میده. اما خب... فعلا هستم.

پ.ن: اگه براتون سواله باید بگم که بعله! همون‌طور که انتظار می‌رفت وحشی شدم و همین که تا این ساعت با کسی دعوا نگرفتم، به جایی نکوبیدم یا زیادی فعالیت نکردم جای شکر داره. من عین اون سنجابه‌ام که نباید بهش کافئین می‌دادن!

*از شعر مجمدعلی بهمنی: پی آن حادثه نادره‌ای می‌گردم / که مجالی نگذارد به پشیمانی من

ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 12:36