و جهانِ ما بی‌اجازه انبساط می‌یابد

ساخت وبلاگ

زندگی ایده‌آل من یه آرامش عمدتا غرق در سکوت طبیعته. تو یه حاشیه امن دور از همه جنجال‌ها و پیشرفت‌ها.

کتاب‌فروشی محبوبم یه کلبه نسبتا بزرگ تو یه روستا بین رشته کوه‌های سبز و دریاچه است.

و هیچ‌وقت نخواستم کسی منو وارد کارهای بزرگ‌تر کنه.

مدت‌هاست که دیگه فکر نمی‌کنم به دنیا اومدم تا کار خاصی انجام بدم و اثر ماندگاری بذارم..نهایتا یه داستان!

چرا دارم می‌شنوم دغدغه و نیاز زمانه مهم‌تر از علاقه است؟ و من نباید خودم رو تباه کنم؟!

چرا افتادم به ورطه‌ای که یک سال حداقل باید توش غوطه‌ور باشم؟

و چرا اون لحظه‌ای که بهش فکر کردم و اومدم با احترام پیشنهاد رو رد کنم نیرویی از ذهنم دهانم رو وادار به تغییر جواب کرد؟

حس می‌کنم دستی منو انداخته تو جریان یه رودخونه بزرگ، درحالیکه فقط اومده بودم یه کاسه آب بردارم!

حالا چسبیده به یه کنده، دارم به ناچار با جریان به سمت افق نامعلومی میرم که واقعا نمی‌دونم قراره به کناره‌ای بکر ختم شه یا لبه یه آبشار! 

هنوز فکر می‌کنم حقی برای انتخاب دارم و امیدوارم ناامید نشم.

نمی‌خوام تغییر کنم...واقعا نمی‌خوام!

ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1403 ساعت: 21:34