تژاونامه

ساخت وبلاگ

کلمات از ذهنم سرریز می‌کنن؛

تارهای حنجره‌ام مرتعش از شوق آوازه؛ 

نوک انگشت‌هام ذوق ذوق می‌کنن برای خلق و مکاشفه، برای ماجراجویی.

اما سایه‌ای معنای داستانمو دزدیده. هرچی می‌گردم، هرچقدر این کلاف رو می‌کشم، نمی‌تونم به یه نغمه منسجم برسم.

هر بار فکر می‌کنم به جواب نزدیک شدم و می‌تونم همه‌چیز رو شفاف‌تر ببینم مه از بالای قله نه، که از قعر دره‌های پشت سر بیرون می‌خزه،

و من دوباره سر جام متوقف میشم. 

یه قدم به جلو، دو قدم به عقب...

کاش یه نفر از بالای مه فرود میومد و می‌گفت دورتر از این گردنه، پشت این کوه باید منتظر چی باشم.

من تمام این راه رو به امید قدم گذاشتن روی یه زمین سفت اما نرم و گرم بالا و پایین رفتم!

شاید تمام چیزی که می‌خواستم نشستن کنار یه آبگیر، زیر سایه یه درخت و تکیه به یه صخره بود.

اما نه محلی برای اتراق هست نه بارقه‌ی آفتابی تا هجوم مه رو بشکنه. هر قدم یه قماره و خب:

یه قدم به جلو، دو قدم به عقب...

ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:24