بگو خب!

ساخت وبلاگ

هرچقدر بیشتر به قضیه فکر می کردم حالم بدتر میشد. کم کم داشتم قدرت تشخیصم رو از دست می دادم و پیش خودم فکر کردم برعکس ظهر که از خوشحالی در حال ورجه وورجه بودم هیج امیدی نمیبینم...پتو رو محکم تر پیچیدم دورم و همین جور که سعی می کردم خودم رو جمع و جور کنم به تختخواب رفتم. صبح برعکس قولی که به خودم داده بودم خویشتن داری رو از دست دادم و بعد از یه سوال همه نگرانی هامو ابراز کردم! با همون نگاه معمولی و خونسردش که دنیا و مقدراتش به هیچه گفت: «خب!»

همین!

تمام نگرانی هام شسته شد. ذهنم باز شد و چرخ دنده های مغزم به کار افتاد و پیش خودم گفتم که واقعاً «خب! که چی؟» حتی اگر راه حلی پیش پام نمیذاشت همون یک کلمه برای مقابله با فلج ذهنیم کافی بود. اون هیولای ترسناک شب قبل...

برای همینه که باید یکی کنارت باشه تا به مشکلاتی که برای خودت بزرگ کردی نگاه کنه و بگه خب! اصلا این کلمه طلسم شکنه. معجزه می کنه...باعث میشه احساس قدرت کنی و یادت بیاد اراده ی تو از همه ی این بچه غول ها بزرگتره! اگه می خواین تعادل تو زندگیتون برقرار باشه کنار همه ی دلسوزهای مهربون یکی ازینارو هم لحاظ کنید...خب؟



ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 75 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 15:53