یه خواب چیه؟ اونم گاهی نداریم!

ساخت وبلاگ

دارم عادت قصه بافی قبل از خواب رو ترک می کنم و خدا می دونه که چقدررر سخته. همیشه وسط قصه ها وقتی داستان از هیجان میفتاد خوابم میبرد. دیگه با سوالای عجیب مغزم جغد نمی شدم. اما اون جوری لحظات بیداری هم بهش فکر می کنم و دیگه نمی تونم تمرکز کنم. از اون گذشته روزمره نویسی رو بعد از دو سال از سر گرفتم. همین باعث میشه خیلی جاها حرفی ناگفته نمونه...برای کاغذا البته...

در راستای همین تلاش فرساینده دیشب تا خود صبح بیدار بودم و چون نمی تونستم روی چیزی که می خوام تمرکز کنم مغزم به همه جا سر زد و نماند سوال احمقانه ای که نپرسید و دعوایی که با عوضیای خاطرات گذشته راه نینداخت! شاید باورتون نشه ولی با دو تا شخصیت کاملا تخیلی به زبان انگلیسی بحث تاریخی سیاسی راه انداخت! برای گرفتن عنان مغز دیوانه ام یادداشت های گوشیمو باز کردم تا روی یکی از مکالمات نافرجام فصل های اول کار کنم. دو تا شخصیت با هم مشکل دارن و یکیشون متوجه نمیشه چرا و هیچ دلیلی براش نداشتم. اما ازونجایی که فرشته الهام عمدتا نصفه شب ها پرسه میزنه یهو یه ایده ای به ذهنم رسید و رفتم جلو. نمی دونم تا حالا یه جغد خوشحال رو در حال تایپ اونم درازکش دیدین یا نه ولی چنان از گشایش این گره کورِ زشت ذوق کرده بودم که بعد از نوشتنشم طاق باز رو به سقف لبخند می زدم. حلش کرده بودم. تصاویر گسسته به یه نغمه پیوسته تبدیل شد...و دوباره اون حس لذت بخش... تجربه خلق لحظه ای که قبل از تو هیچ وقت وجود نداشته و تو آفریننده اونی...

پ.ن: انقدر نخوابیدم که به سحر وصل شد. توبه شکستم و دوباره خیالبافی کردم تا بالاخره خوابم برد...کسی برای این مرض راه حلی داره؟

پ.ن2: کتاب رو نگید با اون بدتر بیخواب میشم و تا تمومش نکنم آروم نمی گیگیرم!!

ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 8:49